ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عوض ِ تمام کارهایی که طی این سی و دو سال زور زده ام و نیاموخته ام خیلی نخوانده ملا طور و مکتب نرفته شده ام استاد "تدوینگری"!!!
می نشینم، تَک می دهم به دیوار، بقچه ی گذشته ام را پهن می کنم کف ِ "حال"، قیچی ِ تدوین دست می گیرم، می افتم به جان لحظه ها و پلان ها و سکانس های زندگی...
فلان آدم را از عمق فلان روز زندگی جدا می کنم و می چسبانم جای یکی دیگر، محک شان می زنم در زمان های جدید، در نقش های جدید. مختصات زمانی ِ رویداد ها را جا به جا می کنم. که اگر ده سالگی مدرسه می رفتم، بیست سالگی کنکور می دادم و سی سالگی زن می گرفتم چطور می شد مثلن؟! بازی می کنم با آدم ها، با نقش هایشان، با زمان و مختصاتش، با رویداد های مختلف و عوارض و نشانه هایش در من ِ امروز...
دو ساعت قبل از مراسم ِ نامزدی فیلمبردار ِ مراسم خیلی یهویی غیبش زد. یحتمل لقمه ای چرب تر به دندان گرفته بود و پیچیده بود به بازی. هر جا رفتیم فیلمبردار نبود که نبود. یا مشغول بودند یا چُس چرب و دندان گرد. بیخیال شدیم. دو تا هندی کم ِ زپرتی دادیم دست ِ دو نفر از نزدیکان مامورشان کردیم به ثبت لحظه ها. بعد هم دست به ترکیب ِ فیلم ها نزدیم. نه تدوین، نه میکس، نه هیچ لوس بازی ِ دیگری... حالا بعد از کلی وقت دیدن عین ِ عین ِ ماجراهای آن شب لذتی دارد -فی المثل- عین گاز زدن به قاچ های هندوانه ی خنک در گرمای ظهر تموز، کف حیاط، لب ِ حوض...
حالا بعد کلی سال خاک ِ تدوینگری خوردن، بعد از کلی سال پس و پیش کردن ِ آدم ها و لحظه ها، بعد از کلی سال بازی کردن با قطعات پازل ِ زندگی ام یقین دارم خوش ساخت ترین شکل ِ زندگی همان چیزیست که در لحظه اتفاق می افتد. همان که لایتغیر است و غیر قابل پیش بینی، فارغ از چی شد و چه می شود "حتی"...
از نظر من بند آخر رو بعد ازینکه زمان می گذره و ازون اتفاقا و تبعاتش دور می شیم و یه جورایی از سر می گذرونیمشون می شه با خیال راحت گفت
بله، معمولن همینطوره... البت متاسفانه
سلام منم موافقم فیلم مادر عروسی بدون هیچ میکسی دلنشین تر و جذاب تر برای ماست راستی نیلا خانم خوبه بزرگ شده عزیزممم
سلام
ممنون، نیلا هم خوبه شکر خدا
سلام!
سلام رفیق :-)
شاید به همین خاطره که زندگی دکمه عقب و جلو نداره، چون قراره زندگی رو همین مدلی که داریم پیش میریم زندگی کنیم. غیر قابل پیش بینی و دقیقا بدون تدوین...
خوشگل خانم ما چطوره؟ نیلا جانم؟
خووووبه. ممنون دلی جان :-)
هی جعفری نژاد... آن قیچی تدوینت را بده ما هم لازمش داریم.
ما کاربرهای بلاگفای منحوس که آواره شده ایم. :(
تازگیها من هم به همین نتیجه رسیده ام، اینکه اجازه دهم اتفاقها و لحظات سرجای خودشان بیایند و بروند و اینقدر منتظرشان نباشم...
ولی بعضی وقتها به خودم می آیم که باز دارم برای اتفاق افتادن کاری بیتابی میکنم...
احتمالا هنوز خیلی بزرگ نشده ام...
تو کلیت زندگی این موضوع حقیقتا عالی جواب میده ,و حسی که بعد از وقوع اتفاقات از پیش برنامه ریزی نشده , ایجاد میکنه تو هیچکدوم از اونهای دیگه نیست , از روزی که تصمیم گرفتم مدیریت جدی رو کنار بذارم موفق تر بودم
دقیقا همینطوره مثل دیدن پشت صحنه هایی که بیشتر اوقات از خود فیلم برامون جذابتره ولی من یه جاهایی یه چیزایی رو قیچی کردم که حال اون موقعشون بدجوری حالمو خراب میکرد
بی ربطه به پستت ، اما باور میکنی یکی از آشنایان بعد از سالها عشق و دوستی ، چهارماه بعد از جشن ازدواجشون از هم جدا شدند فقط به این دلیل که فیلم و عکسهای مراسم ازدواجشون طی اتفاقی به کل از دست رفت و عروس به همین دلیل دچار افسردگی شدید شد ؟
چه خوب که اومدید.
رابطه تون خیلی خیلی قوی بوده که فیلمبردار نیومده و دعواتون نشده
آفرین